راستش مدتی می شد که دلتنگ می شدم و دلم می خواست بنویسم ، نوشتن برای من مثل یه مسکن عمل می کنه ، یه جور آرام بخش که وقتی می نویسی آروم می شی . . .
وبلاگ من موضوع خیلی مشخص و بارزی نداره که بتونم قلمرو خاصی برای اون قرار بدم و تنها چیزی که می تونم درباره اون بگم اینه که تصمیم گرفتم حال و هوای شب هائی رو که از تنهائی و دلتنگی بغض گلوم رو می گیره به مخاطب هائی که وبلاگم رو مورد لطف قرار می دن و ازش بازدید می کنن انتقال بدم ، گرچه می دو نم این کار خیلی سخته ولی دوست دارم تا جائی که می شه تلاش کنم . . .
به هر حال امیدوارم دوستانی که وبلاگ من رو مطالعه می کنن لطف کنن و نظراتشون رو به آدرس میل من ارسال کنن تا بتونم ازشون استفاده کنم
در آخر باید بگم که آرزوی قلبی ِ من اینه که از بین کسانی که سری به این وبلاگ
می زنن ، انسان هائی پیدا بشن که معنی دلتنگی ، تنهائی ، بغض و کلماتی از این دست رو با حالات و احساساتِ متناظر با اونها در ذهن خودشون تداعی کنن ، اون وقت مطمئن هستم که لحظه های دلتنگی و تنهائی خودم رو به حقیقت با کسانی که اون لحظات رو قبلاً حس کردن و یا گهگاه به اون دچار می شن به اشتراک گذاشتم . . .
|